شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
(۱۱) حکایت اسکندر و کلمات حکیم بر سر او
عطار
عطار( بخش یازدهم )
115

(۱۱) حکایت اسکندر و کلمات حکیم بر سر او

چو اسکندر بزاری در زمین خفت
حکیمی بر سر خاکش چنین گفت
که شاها تو سفر بسیار کردی
ولیکن نه چنین کین بار کردی
بسی گِرد جهان گشتی چو افلاک
کنون گشتی تو از گشت جهان پاک
چرا چون می شدی می آمدی تو
چرا می آمدی چون می شدی تو
نه ازگنج آگهی اینجا که هستی
نه آگه تا که آنجا می فرستی
چرا بایست چندین بند آخر
ازین آمد شدن تا چند آخر