شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل شمارهٔ ۴۰۴
عطار
عطار( غزلیات )
82

غزل شمارهٔ ۴۰۴

گرفتم عشق روی تو ز سر باز
همی پرسم ز کوی تو خبر باز
چه گر عشق تو دریایی است آتش
فکندم خویشتن را در خطر باز
دواسبه راه رندان برگرفتم
به کار خود درافتادم ز خر باز
فتادم در میان دردنوشان
نهادم زهد و قرائی به در باز
میان جمع رندان خرابات
چو شمعی آمدم رفتم به سر باز
چنان از دردیت بی خویش گشتم
که گفتم نیست از جانم اثر باز
منم جانا و جانی در هوایت
ندارم هیچ جز جانی دگر باز
دلم زنجیر هستی بگسلاند
اگر بر دل کنی ناگاه در باز
همای همتم از غیرت تو
نیارد کرد از هم بال و پر باز
چه می گویم که جانها نیست گردد
اگر گیری ز جانها یک نظر باز
دل عطار از آهی که دانی
رهی دارد به سوی تو سحر باز