شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
الحکایه و التمثیل
عطار
عطار( بخش دوازدهم )
91

الحکایه و التمثیل

حکیمی را یکی زر در بدل زد
حکیم اندر حق او این مثل زد
که در دامت چنان آرم بمردی
که بر یک جست ده گردم بگردی
زهی هیبت که گردون یک اثر دید
که بر یک جست چندینی بگردید
اگر صد قرن دیگر زود گردد
چو از دودیست هم در دودگردد
جهان را گر فراز و گر فرو دست
گل تیره ست یا دود کبودست
فلک گر دیر گر زودست گردان
میان این گل ودودست گردان
بدین پرقوتی که افلاک گردد
کجا از بهر مشتی خاک گردد
چنین جرمی عظیم القداری دوست
نگردد از پی مشتی رگ و پوست
چنین دریا بما عاجز نگردد
ز بهر شب نمی هرگز نگردد
مگس پنداشت کان قصاب دمساز
برای او در دکان کند باز
چه می گویم عجب نیست از خدایی
که بهر دانه راند آسیابی
فلک گردان ز بهر جان پاکست
نه از بهر کفی آبست و خاکست
قدم در نه درین ره همچو مردان
که خدمت کار تست این چرخ گردان
ولیکن روز کی چندی جهاندار
درین حبس زمین کردت گرفتار
که تا چون بگذری زین حبس فانی
تمامت قدر آن گلشن بدانی
از آن کانی که جانها گوهر اوست
فلک از دیر گه خاک دراوست
فلک در جنب آن کان اصل گردیست
که آن کانرافلک چون لاژوردیست
چو در فهم گهر جان می کنی تو
چگونه فهم آن کان می کنی تو
بسی کوکب که بر چرخ برین است
صد و ده بار مهتر از زمینست
بباید سی هزاران سال از آغاز
که تا هر یک بجای خود رسد باز
اگر سنگی بیندازی از افلاک
بپانصد سال افتد بر سر خاک
زمین در جنب این نه سقف مینا
چو خشخاشی بود بر روی دریا
ببین تا توازین خشخاش چندی
سزد گر بر بروت خود بخندی
چو خشخاشی همی پوشی توازناز
کجا یابی تو این خشخاش را باز
توزین خشخاش کی آگاه کردی
که سی سوراخ در خشخاش کردی
ازین نه چار طاق پر ستاره
بتو نرسد مگر لختی نظاره