شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
الحکایه و التمثیل
عطار
عطار( بخش یازدهم )
97

الحکایه و التمثیل

شنودم من که طوطی را اول در
نهند آیینهٔ اندر برابر
چو طوطی روی آیینه ببیند
چو خویشی را هر آیینه ببیند
یکی گوینده خوش الحان و دمساز
برآرد از پس آیینه آواز
چنان پندارد آن طوطی دلیر
که هست آواز آن طوطی دیگر
چو حرفی بشنود گردد دلش شاد
بلطفی گیرد او حرفی چنان یاد
وجود آیینه است اما نهانست
عدم آیینه را آیینه دانست
هر آن صورت که در نقص و کمایست
درین آیینه عکسی و خیالیست
چو تو جز عکس یک صورت نبینی
همه با عکس خیزی و نشینی
تو پنداری که هر آواز و هر کار
از آن عکس است کز عکسی خبردار
همه خلقان هم از خود بی خبردان
همه چیزی طلسم یک دگر دان
چو تو در پیش آیینه نشینی
نبینی آیینه تو روی بینی
وجود ار ذرهٔ گشتی پدیدار
شدی زین هر دوگیتی سرنگوسار
وجود آتش جهان پشم چیده
نمانده پشم و آتش آرمیده
جهان و هرچ در هر دو جهانست
چو عکسیست و ترا برعکس آنست
اگر جز عکس چیزی بر تو افتد
چون آن حلاج آتش در توافتد
برآری پنبه پندارت از گوش
درآیی چون خم خم خانه درجوش
سراپایت یکی گردد چو فرموک
چو مردان ترک گیری پنبه و دوک
شود چون پنبهٔ موی سیاهت
نه سرماند نه پنبه در درکلاهت
چو تو یک دانه پنبه نیرزی
نه حلاجی کنی دیگر نه درزی
ترا پنبه کند از خود که هین دور
که برجای تو می بنشیند آن نور
مشو زنهار ای مرد فضولی
ازین معنی که من گفتم حلولی
حلول و اتحاد اینجا حرامست
ولیکن کار استغراق عامست
چراغ آنجا که خورشید منیرست
میان بود و نابودی اسیرست
چه جای نه عدد باشد نه اعراض
نه اجسام و نه اجزا ونه ابعاض
هر آن حکمی که کردی آن تو باشی
عطیم و عالم و دیان تو باشی
هر آن وصفی که حق را کرد خواهی
چنان دانم که انسی فرد خواهی
تو اندر وصف او چیزی که دانی
ز دفترهای وهم خویش خوانی
چو فهم تو تو باشی او نباشد
اگر وصفش کنی نیکو نباشد
چو نه اوست ونه غیر اوصفاتش
صفاتش چون کنی بشناس ذاتش
بدو بشناس او را راهت اینست
طریق جان معنی خواهت اینست