شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
الحکایه و التمثیل
عطار
عطار( بخش یازدهم )
111

الحکایه و التمثیل

سخن بشنو ز سلطان طریقت
سپه سالار دین شاه حقیقت
بهر جزوی هزاران کل علی الحق
بکل محبوب حق معشوق مطلق
شگرفی کافتاب این ولایت
درو می تابد از برج هدایت
سلیمان سخن در منطق الطیر
که این کس بوسعیدست ابن ابوالخیر
چنین گفت او که در هر کار و هر حال
نشان پی همی جستم بسی سال
چو دیدم آنچ جستم گم شدم من
همی چون قطره در قلزم شدم من
کنون گم گشته ام در پرده راز
نیابد گم شده گم کرده را باز
چو گم گشتی ز گم کرده چه یابی
چو ره شد پست در پرده چه یابی
کسی ننهاد هرگز پای در راه
که کس را نیست پای راه دلخواه
کدامین سالک و چه راه آخر
مثال این ز من در خواه آخر
خدنگی از کمان راست خانه
برون شد می رود سوی نشانه
کسی کو در حضور افتاد بی خواست
درین ره چون خدنگی می رود راست
تو دایم در حضور خویشتن کوش
دمی حاضر بدو گیتی بمفروش
از آن هیبت و زان عزت بیندیش
که تا تو خویشتن برگیری از پیش
چنان کن از تفکر عقل و تمییز
که در عالم یکی بینی همه چیز
برین درگه چه می پنداری ای دوست
که از مغز جهان فرقیست با پوست
چو مغز و پوست از یک جایگه رفت
چرا این یک بماهی آن بمه رفت
یقین می دان که مغز و پوست یکسانست
ولی از پیش چشم خواجه پنهاست
بتوحید ار گشاید چشم جانت
برآرد بانگ سبحانی زبانت
چو در چشمت همه چیزی یکی گشت
کجا یارد بگرد تو شکی گشت
کجاست آن تیز چشمی کو فرو دید
بهرچ اندر نگاهی کرد او دید
هزاران قرن با سر شد چو کردی
که تا جایی برآمد نام مردی
تو خود رامی ندانی چون کنم من
که این شک از دلت بیرون کنم من
اگر صد قرن یابی زندگانی
نبینی خویشتن را و ندانی