شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
شمارهٔ ۳۹
ازرقی هروی
ازرقی هروی( قصاید )
95

شمارهٔ ۳۹

باز بر طرف مه از غالیه طغرا دیدم
زبرصفحۀ جان خط معما دیدم
تا بر اطراف سمن گشت محقق خط او
بندۀ عارض او روح معلا دیدم
دل من خستۀ خرماست ، که در اول کار
خار بیداد ندیدم ، همه خرما دیدم
دیده را ابر صفت کرد کنار دریا
تا بر اطراف گلش عنبر سارا دیدم
چرخ زنار شب و روز کمر ساخته را
بندۀ آن سر زلف چو چلیپا دیدم
بدو دم جان ز من رفته بمن باز آورد
تا در آب خضرش باد مسیحا دیدم
مگر آن حور صفت چون پری آمد ؟ کورا
بدر آصف خان قدر جم آسا دیدم
میر میران ، که فلک را ز مجره شب و روز
کمر طاعت او بسته چو جوزا دیدم
گوهر افسر اقبال که بر افعالش
چرخ را شیفته چون سعد بر اسما دیدم
پیش نطق و سخن در صفتش لؤلؤ را
حلقه در گوش پی کنیت لا لا دیدم
مدتی آرزویم بود که آن در گه چیست ؟
شکر حق را که رسیدم بدرش تا دیدم
کوه سنگین دل خارا سلب سر کش را
دی ز فیض کرمش کسوت دیبا دیدم
همتش را که جهان خواند مطرا زوسن
دوش آتش زده در عود مطرا دیدم
بخدایی که ز حکمش ز شب سودایی
در کواکب همه آثار ز صفرا دیدم
آیت معرفتش بر دل سوزان خواندم
کله مغفرتش بر سر دروا دیدم
خلعت موهبتش در بر جان پوشیدم
گوشۀ مملکتش عرصۀ دنیا دیدم
صفت حمدش در قبۀ چرخ افگندم
آتش شوقش در سینۀ خارا دیدم
که اگر بر همه انواع هنر ذات ورا
در جهان مثل شنیدم ز کسی ،یا دیدم
ای بزرگی،که در آینۀ رایت امروز
بنخستین نظری چهرۀ فردا دیدم
چرخ عالی را از قدر تو پنهان دیدم
خرد پنهان در طبع تو پیدا دیدم
بر در طور تجلی تو هر مادح را
بو علی مثل پی کنیت سینا دیدم
چرخ یک روز سوی در گه تو بگرایید
با قضا گفت که : آن یک هنرت را دیدم
غم و رنجم چو ثناهای تو روز افزون باد
گر ثناهای ترا مقطع و مبدا دیدم