100
شمارهٔ ۱۹۱ - در طلب کاغذ گوید
ای خداوندی که درمعراج قدر و منزلت
تا به جایی همتت برشد که فکرت بر نشد
خاک پای تست آنکش کیمیا داند خرد
بر مسی هرگز فکندش آسمان کان زر نشد
نوک کلک تاست آن کش جوهری داند صدف
قطره ای هرگز بدو پیوست کو گوهر نشد
بر هوای دولتت مرغ خلافی کی گذشت
کز سموم انتقامت عاقبت بی پر نشد
در بهار خدمتت شاخ وفاقی کی شکفت
کز صبای اصطناعت جفت برگ و بر نشد
ماجرایی خرده وار اندر میان خواهم نهاد
باورم کن گرچه کس را از من این باور نشد
دسته ای ده کاغذم فرموده ای زان روزها
در تقاضا گرچه زان پس نوک کلکم تر نشد
خواستم تا قطعه ای پردازم امروز اندر آن
زین مطول تر ولیکن زین مطول تر نشد
زانکه چون اندیشه کردم از بباضش چاره نیست
حالی از بی کاغذی دستم به نظمش درنشد
لاغری ناید شگفت از بخت من آن بخت تست
کز دوام آرزو پهلوی او لاغر نشد