شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
شمارهٔ ۲۷۹
امیر معزی
امیر معزی( قصاید )
72

شمارهٔ ۲۷۹

برکش ای ترک بر اسب طرب و شادی تنگ
که زمستان شد و نوروز فراز آمد تنگ
باد نوروزی با باغ همی صلح کند
من و تو هر دو چرا بیهده باشیم به جنگ
سبز رنگ است ز سبزه سر کوه و لب جوی
چه کشی سر ز خط ای نوش لب سبز آرنگ
آهوان روی نهادند سوی سبزه و آب
بنه ای آهوی سیمین ز سر این خوی پلنگ
زاهن و سنگ همی سبزه دمد برکُه و دشت
نرم کن برمن مسکین دل چون آهن و سنگ
می آسوده به خم اندر چون زنگ شدست
نه روا باشد بر آینهٔ وصل تو زنگ
خیز تا هر دو بر این روز دل فروز کنیم
به می لعل شتاب و به لب کشت درنگ
سوی باغ آی که در رود و سرود آمده اند
قمری و فاخته بر سرو بن مینا رنگ
راست گویی که در ایوان ملک ساخته اند
حمد هول رباب و پسر سقا جنگ
شاه شاهان ملک ارغو که به لشکرگه او
صد امیرند مه از بهمن و بهرام و پشنگ
این غزل هست بر آن وزن کجا شاعر گفت :
« ترکش ای ترک به یک سو فکن و جامهٔ جنگ »