شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
شمارهٔ ۲۱۸
امیر معزی
امیر معزی( قصاید )
97

شمارهٔ ۲۱۸

ای تاج دین و دنیا ای فخر روزگار
بر تو خجسته باد چنین عید صدهزار
ای از وَرَعْ چو مادر عیسی بلند قدر
وی از شرف چو دختر احمد بزرگوار
ای مادر دو شاه چو سلطان و چون ملک
هر دو خدایگان و خداوند و شهریار
از یکدگر به دولت تو هر دو شادمان
با یکدگر به حشمت تو هر دو سازگار
در کار دختر و پسر هر دو پادشاه
بردی ز خاص خویش بسی مالها به کار
آن ساختی زهدیه که هرگز نساختند
شاهان باستان و بزرگان روزگار
هرگز به دولت تو نبودست هیچ زن
دانا و دوربین و خردمند و هوشیار
در زهد و پارسایی با حشمت و جلال
در ملک و پادشاهی با عصمت و وقار
گویی همه سعادت بودست بر فلک
روزی که آفرید تو را آفریدگار
خیری که تو به مرو و نشابور کرده ای
خیری است در شریعت و اسلام پایدار
دیوار آن چو چرخ بلندست بی گزند
بنیاد آن چو کوه گران است استوار
گشته ز بهر درس امامان در او مقیم
کرده ز بهر علم فقیهان در او قرار
امروز هست شُکْر و ثنای تو بی قیاس
فردا بود ثواب و جزای تو بی شمار
از اعتقاد توست که اندر جهان نماند
یک دشمن سبکسر و یک خصم خاکسار
وز سرّ پاک توست که سلطان دادگر
بگشاد در عراق به شمشیر صد حصار
وز فر بخت توست که آمد بر ملک
شهزاده ای بزرگ ز غزنین به زینهار
بنهان و آشکار تو با خلق چون یکی است
خالق معین توست چه پنهان چه آشکار
از بس که هست در دل تو رحمت وکرم
بر خلق مهربانی و از خلق بردبار
گر درخور تو بخت نثاری فرستدی
گردون ستارگان کندی بر سرت نثار
دنیا و دین تو داری قدرش همی شناس
هر دو خدای دادت شکرش همی گزار
آن بندگان که پیش تو خدمت همی کنند
روز همه زخدمت تو هست چون بهار
وانان که نعمت تو به ایشان همی رسد
کار همه ز نعمت تو هست چون نگار
دیری است تا معزی خدمتگر شماست
او را سزد به خدمت دیرینه افتخار
درخورد خلعت است که امسال شعر او
زان شعر بهترست که پیرارگفت و پار
ای آنکه روز و شب ز سه فرزند خرمی
هر سه زمانه را ز ملک شاه یادگار
بادی تو در سعادت با هر سه کامران
بادی تو در سعادت با هر سه کامکار
چون دولت تو یار و نگهدار عالم است
ایزد تورا همیشه نگهدار باد و یار
فرخنده باد بر تو به شادی هزار عید
طبع تو شاد باد به روزی هزار بار