شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
شبِ غوک
احمد شاملو
احمد شاملو( مدایح بی صله )
118

شبِ غوک

خِش خشِ بی خا و شینِ برگ از نسیم
در زمینه و
وِرِّ بی واو و رای غوکی بی جفت
از برکه ی همسایه ــ
چه شبی چه شبی!
شرمساری را به آفتابِ پرده دَر واگذار
که هنوز از ظلماتِ خجلت پوش
نفسی باقی ست.
دیوِ عربده در خواب است،
حالی سکوت را بنگر.
آه
چه زلالی!
چه فرصتی!
چه شبی!
۲۶ تیرِ ۱۳۶۶